یک جنگجو که از شهر به بیرون رانده شده بود بعد از چندین سال بازمیگرد و میبیند که شهر توسط دو گروه اوباش اشغال شده است. حال او تصمیم میگیرد این دو گروه را بر علیه هم بشوراند تا شهر را دوباره آزاد کند…

 فرمانروای پیری به نفع سه پسرش کناره گیری می کند ، ولی دوتا از پسرها فاسد می شود و پسر دیگر علیه دو برادر فاسدش به پا می خیزد …

مردم فقیر یک دهکده که مدام توسط راهزن ها مورد هجوم قرار می گیرند، از یک سامورایی درخواست کمک می کنند. او 6 سامورایی دیگر را جمع می کند و آن ها به مردم دهکده می آموزند که چطور از خودشان دفاع کنند و در ازای آن، مردم روزانه سه وعده غذایی مختصر به آن ها می دهند. فیلم زمانی به اوج خود می رسد که 40 راهزن به دهکده حمله می کنند و ...

یک کارمند خشک و مقرراتی بعد از این که می فهمد که بیماری سرطان لاعلاج دارد سعی می کند معنی زندگی را درک کند ...

« سردار واشیزو » ( میفونه ) و دوستش ، « سردار میکى » ( چیاکى ) ، پس از پیروزى در جنگ ، در جنگل گم مى‏ شوند و جادوگرى را مى‏ بینند که پیش‏گویى مى‏ کند « واشیزو » به حکومت خواهد رسید ، اما ورثه‏ ى « میکى » جانشینش مى‏ شوند . خیلى زود « واشیزو » ابتدا پادشاه و بعد « میکى » را مى‏ کشد …

«گوندو» ( ميفونه ) مدير توليد يك كمپانى كفش‏سازى است. فرزند گوندو را مى‏ ربايند و در قبالش تقاضاى پول هنگفتى مى‏ كنند؛ اما خيلى زود معلوم مى‏ شود كه به اشتباه فرزند راننده‏ ى گوندو را ربوده‏ اند...

دو کشاورز طماع از یک مرد و زن در برابر خطوط دشمن محافظت میکنند در حالی که از هویت اصلی همراهان خود بی خبرند...

ژاپن، ميانه‏ى قرن نوزدهم. « سانجورو » ( ميفونه )، سامورايى سابق، تعدادى از جنگاوران جوان را تشويق مى‏كند تا عليه فساد موجود در شهرشان مبارزه كنند...…

كارگر بى‏كارى به نام « آنتونيو » ( ماجورانى ) سرانجام به عنوان اعلام چسبان استخدام مى‏شود . اما پس از چندى دوچرخه‏ى او را مى‏دزدند . « آنتونيو » كه با خطر از دست دادن كار رو به رو است هم‏راه پسرش ، « برونو » ( استايولا ) ، براى پيدا كردن دوچرخه تمام شهر را زير پا مى‏گذارد ...

زوجى پير ( ريو و هيگاشياما ) به توكيو مى‏ آيند تا از پسر پزشك‏شان « يامامورا » و دخترى ( سوگيمورا ) كه صاحب آرايشگاه است ديدن كنند . آنان به قدرى گرفتارند كه نمى‏ توانند به پدر و مادر خود رسيدگى كنند . تنها كسى كه در توكيو وقت خود را صرف رسيدگى به زوج پير مى‏ كند ، بيوه‏ ى پسر در جنگ كشته‏ شده‏ شان ( هارا ) است...

 « پروفسور بورگ » ( شوستروم ) همراه عروسش ، « ماریانه » ( تولین ) که در زندگى زناشویى با همسرش ( بیورنستراند ) مشکل دارد ، براى دریافت دکتراى اقتصاد ( در پنجاهمین سالگرد فارغ التحصیلى‏اش از دانشگاه ) به لوند می‏رود .

 مردی در حال انجام یک بازی شطرنج با مظهر مرگ که برای ستاندن جان او آمده‌ است، به دنبال جوابی برای سوالاتش در مورد زندگی، مرگ و وجود خدا می گردد.