وقتی یک یدک کش آمریکایی کنار کشتی تحقیقاتی روسیه لنگر می اندازد،یک زندگی بیگانه به عنوان یک ویروس وارد عمل می شود و...

 در دنیایی متعلق به آینده، قرن هاست که بین انسان ها و خون آشام ها جنگ وجود دارد. در یکی از همین درگیری ها، خون آشام ها به خانواده ای حمله می کنند و دختری را به اسارت می برند. کشیشی که بین مردم و در شهری محصور شده زندگی می کند، متوجه می شود که آن دختر، برادرزاده ی اوست. او همراه با دوست برادرزاده اش که کلانتر شهر محسوب می شود و به رغم مخالفت اصحاب کلیسا، تصمیم می گیرد برای مقابله به دل خون آشام ها بزند. با نزدیک شدن به محل آن ها و پیدا کردن ردی از برادرزاده اش، کم کم متوجه می شود این گروگان گیری در واقع یک تسویه حساب قدیمی است.

خانواده ای که با از دست دادن همدیگر دست و پنجه نرم می کنند خود را در بخشش یک شیطان باستانی می یابند که سعی می کند آنها را از درون نابود کند...

در سال 1969 جود کرندال به همراه دوستانش باید با شروری قدیمی که شهرشان را به اسارت درآورده، مقابله کنند...

یک ویروس در دانشگاه شیوع پیدا می کند و مردم شروع به تبدیل شدن به زامبی می کنند. پس از 29 روز، تیمی از دانشمندان و سربازان برای مقابله با مشکل اعزام می شوند. اما ...

یک بازیگر سالخورده موافقت می‌کند تا در یک «فیلم هنری» شرکت کند تا بتواند از کسب‌وکار جدا شود، اما متوجه می‌شود که برای ساختن یک فیلم با موضوع پدوفیلیا و نکروفیلیا دعوت شده است.

یک دختر جوان در یک مزرعه روستایی در طول شب مورد وحشت قرار می‌گیرد. او توسط یک مرد مرموز مورد حمله قرار می‌گیرد، اما...

In Famfield, the teenager Amber feels displaced and dreams on moving to Chicago. When she learns that she is the foster daughter of her mother, she decides to move to the big city. Amber has a short schedule to pay the rent of an apartment in Chicago and she convinces her friends to travel with her to the windy city. However the van breaks down and they hitchhike on the road. The truck driver Bernard offers a ride to the group but they need to travel inside the back of a semi. Bernard does not stop the truck and they realize that they have been kidnapped. When he finally stops and opens the semi, they find that they are inside a dirty warehouse. Sooner they are hunted by fast blood-thirsty creatures and their leader Veronica discloses a secret to Amber. Written by Claudio Carvalho, Rio de Janeiro, Brazil

 بعد از ۱۷ سال مایکل میرز که اکنون دیگر بزرگ شده است و هنوز خطرناک است، به طور تصادفی از بیمارستان روانی آزاد می شود و فورا به هادن‌فیلد بر می گردد. جایی که وی می خواهد خواهر کوچک خود لوریرا پیدا کند و اگر در این راه کسی مزاحم وی شود با یک سرنوشت خونین مواجه می شود ...

خون آشامی خردسال به نام  (ابی) از نظر سنی رشد نکرده و در سن دوازده سالگی متوقف مانده است. او با خدمتکار میانسالش (که ظاهرا معشوق دوران خردسالی اوست) به آپارتمانی اسباب کشی می کند که در همسایگی آن پسر دوازده ساله تنهایی (اوئن) زندگی می کند که پدر و مادرش در آستانه جدایی اند و همکلاسی هایش او را در مدرسه آزار می دهند…