داستان فیلم در مورد یک دختر آمریکایی هست که به حومه ی شهری در انگلیس فرستاده می شود تا با بستگان خود زندگی کند؛ اما او در شرایطی قرار میگیرد که باید برای نجات جان خود زمانی که دولت نظامی انگلستان به یک دولت بسیار خشن تبدیل شده بجنگد…

 آدام و ایو دو خون‌آشام هستند که قرن‌هاست کنار هم زندگی می‌کنند، تا اینکه ورود یک خون‌آشام جوان به نام آوا همه چیز را بهم می‌ریزد.

هانا دختر جوانی است که با پدرش اریک در کلبه ای دور افتاده زندگی میکند.هانا دوساله بوده که یک مامور سیا به نام مریسا وگلر مادرش را میکشد.اریک از همان زمان هانا را با انواع و اقسام هنرهای رزمی از کار با اسله تا نبرد تن به تن آشنا میکند تا روزی انتقام مادرش را بگیرد.وقتی هانا احساس میکند میتواند کارش را انجام دهد میرود تا پا به دنیای واقعی بگذارد و …

Jamie Morgan, a young man with a large heart-shaped birthmark on his face, discovers that there are demons on the streets of East London.

پس از آنکه یک بیماری قارچی ناشناخته مردم کره زمین را تبدیل به موجوداتی گرسنه به گوشت و خون کرده است تنها امید بشریت گروهی از کودکان هستند که علاوه بر مبتلا بودن به ویروس توانایی تفکر و تصمیم گیری هم دارند. از آنها در یکی از پایگاه نظامی کشور انگلستان به شدت محافظت می شود، تا اینکه ناگهان آن پایگاه مورد حمله قرار می گیرد و...

A rich man's daughter is held captive in an abandoned apartment by two former convicts who abducted her and hold her ransom in exchange for her father's money.

اسکار پسر ترسوی ۱۲ ساله در آرزوی انتقام است. او عاشق الی می شود که دختر منحصر بفردی است. او در برابر غذا و خورشید نمی تواند مقاومت کند و زمانی که وارد اتاقی می شود حتما باید اجازه بگیرد. الی به اسکار توانایی انتقام می دهد اما وقتی پسر متوجه می شود که او باید برای زنده ماندن خون بقیه را بمکد...

«مارتین» تا قبل از اینکه تمام کشور دچار یک فاجعه وحشتناک شود، یک نوجوان معمولی بود. اما حالا یک اپیدمی در آنچه از شهرهای متروک امریکا باقی مانده، انسان‌ها را به جانورانی خون آشام تبدیل کرده است. اکنون «میستر» که خون آشام‌ها را شکار می کند، تصمیم دارد مارتین را در سلامت کامل به کانادا ببرد.

 داستان میزبان در برهه ای از تاریخ کره زمین می گذرد که در آن بیگانگان علاوه بر اینکه بر زمین قدم گذاشته اند، دخل و تصرفی هم بر آن داشته اند. این بیگانگان ، با به تسخیر در آوردن بدن انسانها و کنترل ذهن آنها ( هنگامی که بدن تسخیر می شود، چشمها روشن می شود و خاطرات هم پاک یا دستخوش تغییر میشود ) ، به نوعی می توان گفت که کنترل زمین را بر دست گرفته اند و تنها عده ای از انسانهای واقعی باقی مانده اند که در حال مبارزه برای بازپس گیری هویتشان هستند...

در لندن، "جینا مکوی" به همراه دوست پسر خود "استفان چمبرز" برای پدر خود "جان مکوی" یک مهمانی تولد ترتیب می بیند. پس از اتفاقاتی او با اتومبیل خود تصادف کرده و بخشی از حافظه خود را از دست می دهد. بعدها او تصور می کند "استفان" مرد دیگریست و...