در کى لارگوى فلوریدا چند تبهکار به سرکردگى « جانى روکو » ( رابینسن ) ، صاحب یک هتل ( باریمور ) ، عروس بیوه‏ى او ( باکال ) ، و یک افسر قدیمى ارتش ( بوگارت ) را به گروگان مى‏گیرند .

« ویت استرلینگ » ( داگلاس ) ، تبهکار بدنام ، در به در دنبال محبوبه ‏اش ، « کتى مافت » ( گریر ) مى ‏گردد که به طرف او شلیک کرده و با چهل هزار دلار از پول‏هاى او فرار کرده است . او کارآگاه خصوصى کم حرفى به نام « جف بیلى » ( میچم ) را استخدام مى ‏کند تا « کتى » را پیدا کند...

پلیسى خودکشى مى‏کند و « کارآگاه دیو بانیون » ( فورد ) مأمور پى‏گیرى پرونده مى‏شود . خیلى زود « بانیون » متوجه مى‏شود که هیچ کس ، از جمهل همسر پلیس ، و دیگر هم قطاران ، مایل به روشن شدن ماجرا نیست .

دو آدمکش که از فرار نکردن قربانی خود تعجب کرده اند، تلاش می کنند شخصی که آنها را استخدام کرده را پیدا کنند و...

 « فیلیپ مارلو » ( بوگارت ) ، کارآگاه خصوصى ، مأمور می‏شود تا درباره‏ ى حق السکوت بگیرى که عکس‏هاى نامناسبى از دختر یک ژنرال بازنشسته و ثروتمند در اختیار دارد ، تحقیق کند .

« آرتور کودى جارت » ( کاگنى ) ، آدم‏کش روان پریش و سر دسته‏ى گروهى از تبهکاران ، به زندان افتاده است . کارآگاهى ( اوبراین ) با ظاهر مبدل در زندان هم سلول او مى‏شود تا اطلاعاتى درباره‏ى گروه « جارت » به دست آورد …

دو زوج جوان برای ماه عسل خود به مسافرخانه ای کوچک می روند. دعوایی بین یک زن و شوهر سر میگیرد که منجر به کشتار میشود.

 «قتل» درباره یک گروه تبهکار است که قصد دارند از یک باجه شرط بندی روی مسابقات اسب سواری دزدی کنند…

یک نمایش نامه نویس درون گرا مظنون به قتل است، تا اینکه زنی که در همسایگی او زندگی می کند، برای بی گناهی او شهادت می دهد. اما مدتی بعد این زن هم به او مشکوک می شود...

 داستان در مورد یک کارآگاه است که با پیگیری یک جرم به پرونده جرم سه نفر دیگر نیز میرسد که هر کدام داستان خود را دارند…

 داستان فیلم در مورد مردی سرسخت خبیث است و قتل و گروگان گیری کار اوست و همچنین فساد پلیس در شهری در مرز مکزیک است …