رییس خبیث یک کازینوی آمریکای شمالی متجه می شود که مردی به نام جانی که دست راست او است و همسر جدید و زیبایش قبلا یکدیگر را می شناختند ...

 داستان فیلم در مورد مردی سرسخت خبیث است و قتل و گروگان گیری کار اوست و همچنین فساد پلیس در شهری در مرز مکزیک است …

"ایگن مورگان" جوان که وارث ثروت رو به زوال "امبرسون" است بین مادر بیوه خود و مردی که او دوست دارد قرار می گیرد...

« ویت استرلینگ » ( داگلاس ) ، تبهکار بدنام ، در به در دنبال محبوبه ‏اش ، « کتى مافت » ( گریر ) مى ‏گردد که به طرف او شلیک کرده و با چهل هزار دلار از پول‏هاى او فرار کرده است . او کارآگاه خصوصى کم حرفى به نام « جف بیلى » ( میچم ) را استخدام مى ‏کند تا « کتى » را پیدا کند...

پلیسى خودکشى مى‏کند و « کارآگاه دیو بانیون » ( فورد ) مأمور پى‏گیرى پرونده مى‏شود . خیلى زود « بانیون » متوجه مى‏شود که هیچ کس ، از جمهل همسر پلیس ، و دیگر هم قطاران ، مایل به روشن شدن ماجرا نیست .

یک نمایش نامه نویس درون گرا مظنون به قتل است، تا اینکه زنی که در همسایگی او زندگی می کند، برای بی گناهی او شهادت می دهد. اما مدتی بعد این زن هم به او مشکوک می شود...

« دکتر اروین ریدنشنایدر » ( جافى ) که در زندان نقشه‏ ى دقیقى براى دستبرد به یک جواهرفروشى طراحى کرده ، پس از آزادى عملیات سرقت را به جریان می ‏اندازد .

در کى لارگوى فلوریدا چند تبهکار به سرکردگى « جانى روکو » ( رابینسن ) ، صاحب یک هتل ( باریمور ) ، عروس بیوه‏ى او ( باکال ) ، و یک افسر قدیمى ارتش ( بوگارت ) را به گروگان مى‏گیرند .

"جوزف کی" صبح یک روز از خواب بیدار شده و متوجه می شود پلیس در اتاقش حضور دارد.آنها او را دستگیر می کنند اما هیچکس به او نمی گوید جرمش چیست.برای پیدا کردن دلیل این اتهام و اثبات بیگناهی اش او تلاش می کند پشت چهره سیستم قضایی را بیبیند و...

دو آدمکش که از فرار نکردن قربانی خود تعجب کرده اند، تلاش می کنند شخصی که آنها را استخدام کرده را پیدا کنند و...